از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه خنده ای تلخ و گاه تلخی یک خنده، وجودت را در آتشی غریب می سوزاند...
اینجا غمکده ای است، پر از درد رفتن...
و تماشاکده ای است، لبریز از جدایی...
اینجا دنیاست!
سرای بی کسی...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسنده» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بدون مقدمه باید بگویم که وضعیت چاپ کتاب در ایران بسیار بد است و وضع کتابخوانی از آن بدتر! این نکته اول!

اما نکته دوم: در هر نقدی باید منصف بود...

متاسفانه برخی از منتقدان، نگاه صفر و صدی دارند و اگرچه می کوشند در پشت کلمات و عبارات و تعابیر، این نگاه را پنهان کنند، اما به هر حال نمود می یابد و خواننده، بیننده یا شنونده و به طور کلی مخاطب، متوجه این نوع نگاه می شود!

داشتم برنامه صفحه دو بی بی سی فارسی را می دیدم. عنوان برنامه انتشارات امیرکبیر و نشر مدرن ایران بود. طبعا موضوع برای من و امثال من جذاب است. کارشناسان برنامه هم همه اهل فرهنگ و کتاب. دو ناشر و یک نویسنده و استاد دانشگاه...

کار به محتوای برنامه ندارم. به خدمات انتشارات امیرکبیر هم جای دیگری باید بپردازم؛ چون درباره اش حرف زیاد دارم؛ چراکه در واقع امیرکبیر قله نشر است و من تازه کار و در ابتدای راه!

اما غرض از این چند خط اینکه در بخشی از برنامه، صحبت از تیراژ کتاب، قبل و بعد از انقلاب می شود! جناب میلانی، بدون اینکه به تیراژهای شگفت آور اوایل انقلاب اشاره کند، که چطور کتابها با تیراژهای بسیار بالا، ظرف مدت کوتاهی نایاب می شد؛ و چطور یک کتاب بارها و بارها به چاپ می رسید، یا بدون اینکه به سانسورهای غجیب و غریب قبل از انقلاب اشاره کند، که هر اثر مستقلی که بویی از آزادی می داد، به بهانه اینکه سیاسی و مخالف سلطنت است به طور کلی از چاپش ممانعت می شد، تیراژ انتشارات امیرکبیر قبل از انقلاب را با تیراژ حال حاضر کتاب در کشور مقایسه می کند! و نتیجه می گیرد که چون از تیراژهای چند ده هزارتایی به تیراژهای پانصدتایی رسیده ایم، پس جمهوری اسلامی گند زده به کتاب و کتابخوانی کشور!

اینکه نشد نقد! اینکه نشد نقد منصفانه... وقتی شما چشم آهو را با گوش خر مقایسه کنید، طبعا نتیجه می گیرید که چشم آهو در زیبایی صد بر صفر از گوش خر جلوست! جناب میلانی، که من خیلی به ایشان علاقه داشتم، و (با اینکه هرازگاهی با مشاهده موارد اینچنینی از شدت علاقه ام به ایشان کاسته می شود...) هنوز هم دارم؛ واقعا در این مورد بی انصافی می کنند!

در اینکه استاد میلانی مخالف صریح جمهوری اسلامی هستند شکی نیست. مخالف باشند. نقد هم بکنند. کما اینکه می کنند. اما اینکه اینطور در کمال بی انصافی و بی عدالتی نقد کنند، کار درستی نیست و نه تنها اثرگذار نخواهد بود، بلکه اندک مخاطبان مشتاق و جویای حقیقت را هم دلزده می کند!

به عنوان مثال اگر شمار دانشجویان کشور را در حال حاضر، با زمان شاه مقایسه کنیم، چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ بله! تعداد دانشجویان کشور صدها برابر شده است. و اگر تعداد باسوادان امروز کشور (که تقریبا بی سوادی مطلق به صفر رسیده است...) را با زمان شاه مقایسه کنیم، چه نتیجه ای خواهیم گرفت؟ بله؛ تعداد باسوادان چندین و چند برابر شده است... پس چطور جناب میلانی ادعا می کند که جمهوری اسلامی با کتاب و کتابخوانی بد کرده است و وضع بد کتاب در نتیجه رفتار نظام سیاسی حاکم بر کشور است؟

چرا جناب میلانی به نقش اینترنت و فضای مجازی اشاره نمی کند؟ که تقریبا مخاطب را از هر حیث سیراب می کند! و اگرچه کاذب، اما عطش خواندن و دانایی را در او از بین می برد؟ مگر می شود از مشکل کتابخوانی و بیماری کتاب نخواندن در کشور حرف زد، اما به شبکه های اجتماعی هیچ اشاره ای نکرد؟

اگر اینطور باشد، و همه این فاکتورها نادیده گرفته شوند، طبعا نتیجه ای غیر از آنچه جناب میلانی به آن رسیده اند، عاید نخواهد شد:

جمهوری اسلامی در مقایسه با رژیم پهلوی بی سوادی را ریشه کن کرده، دانشجو را چندین برابر کرده، فارغ التحصیل دانشگاهی و تحصیلات تکمیلی را چندین برابر کرده، به لحاظ رشد علمی کشور را در ردیف چند کشور نخستین در سطح جهان قرار داده؛ اما مردم را کتاب نخوان کرده و وضع کتاب را خراب کرده است!

این کمال بی انصافی است... و من از دکتر میلانی، که کتاب نگاهی به شاهش را مدتها قبل از دست فروشی در زنجان خریداری کرده بودم، توقع چنین بی انصافی را نداشتم. از دکتر میلانی استاد دانشگاه که چند سخنرانی اش را گوش داده ام، و به سبک سخن گفتنش به عنوان یک دانشجو علاقه دارم، توقع نداشتم اینطور در کمال بی انصافی، کاملا صفر و صدی به ماجرا نگاه کنند.

همه حرف من همین است: اگر قرار است با موضوعی مخالفت و بلکه دشمنی کنیم؛ خوب است اولا دشمنی با سواد و آگاه باشیم و در ثانی، جانب انصاف را همیشه و در هر حال نگاه داریم و هرگز در نقد و بررسی و مخالفت و حتی دشمنی هم به دروغ متوسل نشویم!

  • احمد طحانی
  • ۰
  • ۰

اگرچه این خبر مربوط به بیش از یک سال قبل است، اما من از آن مطلع نشده بودم!

وبلاگی در میهن بلاگ ایجاد کرده بودم و نوشته های رسمی ام را در آن قرار می دادم.

آدرس وبلاگم:

http://tahaniahmad.mihanblog.com

اما وقتی آدرس را باز کنید، پیام ذیل را مشاهده می کنید:

کاربران و همراهان سایت میهن بلاگ، سلام. از اینکه مجبور هستیم از شما خداحافظی کنیم متاسفیم. دلایل متعدد فنی و غیر فنی مانند قدیمی شدن نرم افزار سایت، عدم وجود دلیل و انگیزه کافی جهت سرمایه گذاری مجدد برای خرید زیرساخت های جدید و دشواری نظارت بر محتوا و نظرات وبلاگها ما را به نقطه تعطیلی سایت میهن بلاگ رساند. از همراهی شما در مدت 12 ساله ارائه خدمات سایت میهن بلاگ متشکریم و امیدواریم سایر سرویس های ایرانی پاسخگوی نیاز کاربران عزیز ما باشند.

جالب اینکه ویکی پدیا در صفحه «میهن بلاگ» خود، کلمه «وبلاگها» را حذف کرده و علت تعطیلی را «دشواری نظارت بر محتوا و نظرات سایت» ذکر کرده است!

در هر صورت، میهن بلاگ هم به آخر خط رسید!

و صدها و بلکه هزاران وبلاگی که روی آن قرار داشت نیز رسما نابود شد...

اما دو نکته مهم وجود دارد:

1. کاش امکانی وجود داشت یا تمهیدی اندیشیده می شد تا کاربران بتوانند مطالب خود را دریافت و ذخیره کنند! نمی دانم. شاید هم این امکان را مشخص کرده بودند، اما من از آن مطلع نشدم؟ اما به هر حال در حال حاضر چنین امکانی وجود ندارد.

2. کاش ترتیبی اتخاذ می شد تا دریای محتوای تولید شده در میهن بلاگ در اختیار مخاطبان قرار گیرد، تا پژوهشگران و علاقه‌مندان بتوانند از آن استفاده کنند و آنهمه مطالب تولید شده رسما «نابود» نشود!

به هر حال من در میهن بلاگ، مطلب تولیدی نداشتم و صرفا مطالب رسمی که در مجلات، روزنامه ها و سایت ها منتشر می شدند را در وبلاگم قرار می دادم.

اما در هر صورت حیف شد...

  • احمد طحانی
  • ۰
  • ۰

امروز، که سومین روز سفرم است، و شاید چند کلمه ای بعدا درباره لذت هایش اینجا نوشتم، یادداشت حاج حسین آقای شریعتمداری، «سردار قلم» را در فارس خواندم که هشدارگونه ای بود به «حسین قدیانی». من قدیانی را از دوران 88 و همکاری مختصرم با کیهان می شناسم. آن روز محسن حدادی به ایمیل من پاسخ می داد که نوشته هایت به درد منِ محسن حدادیِ نسل سومِ کیهان نمی خورد، و به درد حسین قدیانی می خورد!

از علامه مصباح یزدی حرفی نمی زنم. چون شأن من نیست که از ایشان، و از اسلام زلال و پاکی که با بصیرت مثال زدنی حضرت ایشان در موسسه امام خمینی (ره) سالها ترویج شده و می شود، حرف بزنم. اما می توانم درباره حسین قدیانی بنویسم.

در دوران دانشجویی و مقطع کارشناسی، نه‌ده حسین قدیانی را برده بودم دانشگاهِ اکبر شاه! بین کلاس ها و اوقات فراغت تورقی می کردم و با کتابهای دیگر می خواندم. چقدر لذت بخش بود. در روزگار فتنه یکی از هم کلاسی هایم، که اتفاقا طرفدار میرحسین هم بود کتاب را گرفت. کتابی از خاتمی هم همراهم بود: نامه ای برای فردا. یادم هست که به آن بنده خدا گفتم این طرف و آن طرف را باهم بخوان و لذتش را ببر! اما وقتی کتابها را برگرداند می گفت بارها خواسته از خشم نه‌ده قدیانی را تکه تکه کند! و کتاب به احترام صاحبش، که من بودم، جان سالم به در برده بود...

یادداشت اخیر حسین قدیانی را تازه تمام کردم. تر و تازه دارم نظرم را می نویسم. من یقین دارم اگر به کسی بیش از ظرفیتش پرداخته بشود، و کسی را اگر بیش از آنچه باید، حلوا حلوا بکنند، نتیجه اش در یک کلمه می شود: «حسین قدیانی!»

بله. همه حرفم همین است: حسین قدیانی امروز برای من و امثال من تبدیل شده به «سنبل». سنبلی از جوانی که خوب نه، «عالی» می نوشت، اما «اسلام» و «انقلاب» شناس نبود، و نوشته هایش از سر شور و احساس بود. همان شور و احساس او را به ورطه های دیگری کشاند که هر جوانی را ممکن است بکشاند. او به همین سادگی شد «سنبل». اگر حسین قدیانی اینقدر «بولد» نمی شد، امروز هم توهینش به علامه مصباح یزدی، معلم «بصیرت»، اینقدر تلخ و سوزاننده نبود! اگر به قدیانی به قدر «قدرش» بها داده بودند، امروز سردار قلم، حاج حسین شریعتمداری، مجبور نبود به جای اینکه پته جریان معاند را که به لطف فضای مجازی سالهاست سکان دار دولت است، روی آب بریزد، برای «حسین قدیانی» بنویسد! منظورم از لطف فضای مجازی هم اول خوراندنش به مردم است و بعدا فکر کردن برای فرهنگ سازی اش، و دقیقا برای این آیه که ستون و محور و اصل و اساس «سواد رسانه ای» است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»!

فکرش را بکنید: سوژه سردار قلم شده «حسین قدیانی»! همین یک نیم خط برای اینکه خودی و بیخودی را بشناسیم کافیست. من حسین قدیانی را نه ضد انقلاب می دانم و نه ولایتی، و نه البته ضد ولایت فقیه. در نوشته اخیر قدیانی، با سپر «حضرت آقا» انواع و اقسام توهین ها به علامه مصباح و جریان اسلام ناب روا داشته شده است. بله؛ طبعا انسان می غلطد در امیال و آرزوهایش. می غلطد در همه صفاتی که او را انسان کرده. اما اگر نقد شد باید تحمل داشته باشد...

فقط یک کلام: حسین آقا از دختربازی در کافه های شام و نوع سیگاری که دود می کنی به کنایه سخن گفته ای! کنایه لازم نیست: نوش جانت! اما کاش مختصری اهلیت می داشتی و «خجالت» می کشیدی از اینهمه توهینی که روا داشتی به کسی که نماد و اسوه مبارزه با نفس بود. کاش یک «پک» از سیگارت را فدا می کردی و بعد از کسی که خودت هم بینی و بین الله خوب می دانی که نفسش را فدا کرده با این وقاحت حرف می زدی! حسین آقای قدیانی، من مخاطب کتاب ها و وبلاگت، قطعه 26 بودم. گاهی از خواندن نوشته هایت اشک در چشمانم از شوق حلقه می زد و خدا را شکر می کردم، اما هماندم در دلم ترسی داشتم از امروز...

از امروزی که تو جوانی کنی، و نقدت کنند، و صاحب آن قلم با آن مهارت، تبر به دست بگیرد به خیال خودش برای زدن ریشه و اصل و اساس اسلام ناب و محور بصیرت انقلاب! حسین آقا. حرف آخر اینکه حداقل شهامت داشته باش و رک و راست نقد کن. اینهمه رهبر مقتدر و مظلوم انقلاب را سپر خودت نکن. این رهبر همانقدر که رهبر تو هست، رهبر ما هم هست. دعا می کنم دعای پدر شهیدت سر به راهت کن. عنان نفس بکشی و توبه کنی و برگردی و جبران کنی! و خدا اگر بخواهد می شود!

  • احمد طحانی