از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه خنده ای تلخ و گاه تلخی یک خنده، وجودت را در آتشی غریب می سوزاند...
اینجا غمکده ای است، پر از درد رفتن...
و تماشاکده ای است، لبریز از جدایی...
اینجا دنیاست!
سرای بی کسی...

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز، که سومین روز سفرم است، و شاید چند کلمه ای بعدا درباره لذت هایش اینجا نوشتم، یادداشت حاج حسین آقای شریعتمداری، «سردار قلم» را در فارس خواندم که هشدارگونه ای بود به «حسین قدیانی». من قدیانی را از دوران 88 و همکاری مختصرم با کیهان می شناسم. آن روز محسن حدادی به ایمیل من پاسخ می داد که نوشته هایت به درد منِ محسن حدادیِ نسل سومِ کیهان نمی خورد، و به درد حسین قدیانی می خورد!

از علامه مصباح یزدی حرفی نمی زنم. چون شأن من نیست که از ایشان، و از اسلام زلال و پاکی که با بصیرت مثال زدنی حضرت ایشان در موسسه امام خمینی (ره) سالها ترویج شده و می شود، حرف بزنم. اما می توانم درباره حسین قدیانی بنویسم.

در دوران دانشجویی و مقطع کارشناسی، نه‌ده حسین قدیانی را برده بودم دانشگاهِ اکبر شاه! بین کلاس ها و اوقات فراغت تورقی می کردم و با کتابهای دیگر می خواندم. چقدر لذت بخش بود. در روزگار فتنه یکی از هم کلاسی هایم، که اتفاقا طرفدار میرحسین هم بود کتاب را گرفت. کتابی از خاتمی هم همراهم بود: نامه ای برای فردا. یادم هست که به آن بنده خدا گفتم این طرف و آن طرف را باهم بخوان و لذتش را ببر! اما وقتی کتابها را برگرداند می گفت بارها خواسته از خشم نه‌ده قدیانی را تکه تکه کند! و کتاب به احترام صاحبش، که من بودم، جان سالم به در برده بود...

یادداشت اخیر حسین قدیانی را تازه تمام کردم. تر و تازه دارم نظرم را می نویسم. من یقین دارم اگر به کسی بیش از ظرفیتش پرداخته بشود، و کسی را اگر بیش از آنچه باید، حلوا حلوا بکنند، نتیجه اش در یک کلمه می شود: «حسین قدیانی!»

بله. همه حرفم همین است: حسین قدیانی امروز برای من و امثال من تبدیل شده به «سنبل». سنبلی از جوانی که خوب نه، «عالی» می نوشت، اما «اسلام» و «انقلاب» شناس نبود، و نوشته هایش از سر شور و احساس بود. همان شور و احساس او را به ورطه های دیگری کشاند که هر جوانی را ممکن است بکشاند. او به همین سادگی شد «سنبل». اگر حسین قدیانی اینقدر «بولد» نمی شد، امروز هم توهینش به علامه مصباح یزدی، معلم «بصیرت»، اینقدر تلخ و سوزاننده نبود! اگر به قدیانی به قدر «قدرش» بها داده بودند، امروز سردار قلم، حاج حسین شریعتمداری، مجبور نبود به جای اینکه پته جریان معاند را که به لطف فضای مجازی سالهاست سکان دار دولت است، روی آب بریزد، برای «حسین قدیانی» بنویسد! منظورم از لطف فضای مجازی هم اول خوراندنش به مردم است و بعدا فکر کردن برای فرهنگ سازی اش، و دقیقا برای این آیه که ستون و محور و اصل و اساس «سواد رسانه ای» است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»!

فکرش را بکنید: سوژه سردار قلم شده «حسین قدیانی»! همین یک نیم خط برای اینکه خودی و بیخودی را بشناسیم کافیست. من حسین قدیانی را نه ضد انقلاب می دانم و نه ولایتی، و نه البته ضد ولایت فقیه. در نوشته اخیر قدیانی، با سپر «حضرت آقا» انواع و اقسام توهین ها به علامه مصباح و جریان اسلام ناب روا داشته شده است. بله؛ طبعا انسان می غلطد در امیال و آرزوهایش. می غلطد در همه صفاتی که او را انسان کرده. اما اگر نقد شد باید تحمل داشته باشد...

فقط یک کلام: حسین آقا از دختربازی در کافه های شام و نوع سیگاری که دود می کنی به کنایه سخن گفته ای! کنایه لازم نیست: نوش جانت! اما کاش مختصری اهلیت می داشتی و «خجالت» می کشیدی از اینهمه توهینی که روا داشتی به کسی که نماد و اسوه مبارزه با نفس بود. کاش یک «پک» از سیگارت را فدا می کردی و بعد از کسی که خودت هم بینی و بین الله خوب می دانی که نفسش را فدا کرده با این وقاحت حرف می زدی! حسین آقای قدیانی، من مخاطب کتاب ها و وبلاگت، قطعه 26 بودم. گاهی از خواندن نوشته هایت اشک در چشمانم از شوق حلقه می زد و خدا را شکر می کردم، اما هماندم در دلم ترسی داشتم از امروز...

از امروزی که تو جوانی کنی، و نقدت کنند، و صاحب آن قلم با آن مهارت، تبر به دست بگیرد به خیال خودش برای زدن ریشه و اصل و اساس اسلام ناب و محور بصیرت انقلاب! حسین آقا. حرف آخر اینکه حداقل شهامت داشته باش و رک و راست نقد کن. اینهمه رهبر مقتدر و مظلوم انقلاب را سپر خودت نکن. این رهبر همانقدر که رهبر تو هست، رهبر ما هم هست. دعا می کنم دعای پدر شهیدت سر به راهت کن. عنان نفس بکشی و توبه کنی و برگردی و جبران کنی! و خدا اگر بخواهد می شود!

  • احمد طحانی
  • ۰
  • ۰

از بین سریال های زامبی محور (ژانر بقا) به تازگی سریال تابستان سیاه در حال دوبله شدن است. فصل اول این سریال به طور کامل دوبله شده و فصل دوم آن هم کامل عرضه شده اما هنوز دوبله نشده است. موضوع سریال که روشن است: تلاش برای بقا.

شهر آلوده شده است و فیلم روایت افرادی است که تلاش می کنند زنده بمانند. اما به نظرم این سریال، حداقل در قسمت های ابتدایی بسیار ضعیف عمل کرده است. البته من آنرا تا آخر خواهم دید. اما تنها به علت جذابیت موضوع و داستانی که چنین سریال هایی دارند. و البته به این علت که انتخاب دیگری وجود ندارد. بعد از مردگان متحرک و زد نیشن سریال دوبله دیگری با این موضوع در دست نیست.

در قسمت های ابتدایی صحنه هایی را شاهدیم که به معنی واقعی کلمه نفرت انگیز است. در بخشی از فیلم شخصیت زن داستان، که اسمش مهم نیست، حماقت می کند و برای کودکی که کمک می خواهد، و البته از شواهد مشخص است که تله ای در کار است، دل می سوزاند. شخصیت مرد داستان تلاش می کند تا او را منصرف کند اما موفق نمی شود. بالاخره آنها در تله می افتند. در این حین هم حماقت های ریز و درشتی از زن مورد اشاره می بینیم که باعث تعجب است.

اگر این داستان قرار است جامعه را به تصویر بکشد و برخورد و روش انسان ها را در آن شرایط سخت نشان بدهد، باید واقعی باشد. به نظر من هیچ انسانی به اندازه آن زن «احمق» نیست. و از آن احمق تر مردی است که نه یک بار، بلکه چندین بار تسلیم حماقت های آن زن می شود. وقتی زن و مرد به تله می افتند، گروه مقابل اسلحه مرد را مطالبه می کند تا پس از آن اجازه بدهد آنها بروند! ظاهر ماجرا روشن است. در واقع مشخص است که در صورت تسلیم شدن و دادن اسلحه چه اتفاقی قرار است بیافتد. اما عجیب این است که مرد باز هم تسلیم حماقت زن می شود!

در جای دیگری از داستان شخصیت دیگیری که در حال فرار از دست یکی از زامبی های سمج است، تبر آتش نشانی پیدا می کند. زامبی پشتش را به او کرده است و این بهترین فرصت است تا تبر آتش نشانی کار خودش را بکند و زامبی را به دیار باقی راهی کند. اما چه اتفاقی می افتد؟ شخصیت مذکور، که اتفاقا مرد هم هست، در حالی که تبر را بالا می برد فریاد می زند، فریاد باعث می شود زامبی به طرفش برگردد، از طرف دیگر آنقدر تبر را به عقب می برد که به قفسه پشت سرش گیر می کند! خودتان تصور کنید چقدر این صحنه اعصاب خورد کن و مضحک است.

همین شخصیت در جای دیگری انسانی سالم را با چنان مهارتی از پشت به قتل می رساند که انسان را به تعجب وا می دارد! به نظر می رسد سریال تابستان سیاه قرار است با ضعف های اینچنینی ادامه پیدا کند. اما امیدوارم در فصل ها و قسمت های بعد این مشکل کمتر بشود.

نکته آخر این پست هم درباره خلوت بودن شهر در تابستان سیاه است. به ذهنم رسید این را بنویسم که از مزایای تک فرزندی و پیری جمعیت همین است که اگر کل شهر تبدیل به زامبی شد، اولا تعداد زامبی ها کم است و در ثانی آنها یک مشت زامبی پیرند که کار چندانی از دستشان بر نمی آید!

  • احمد طحانی
  • ۰
  • ۰

خدمت سربازی من اول تیرماه، یعنی دقیقا هفت روز پیش به پایان رسید. در حقیقت کل فرایند خدمت برای من به سه بخش تقسیم شد:

1. خدمت در دوران مجردی در نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران. این بخش از خدمت در بندرعباس بود. شش ماه طول کشید و بعد به واسطه قبولی در دانشگاه و امید به معافی کفالت، متوقف شد.

2. خدمت در دوران تاهل در پلیس راهور استان یزد. این بخش از خدمت پس از انصراف من از مقطع دکتری بود و دقیقا هشت ماه طول کشید.

3. کسری خدمت که شامل کسری خدمت در مناطق (بندرعباس. یک ماه) و ده سال فعالیت در بسیج بود که جمعا هفت ماه شد.

اما همه هدف من از این چند خط این است که بگویم بخش اعظمی از نیرو و نیت و جوانی و شادابی و... جوان در دوران سربازی با شرایط فعلی، به معنی واقعی کلمه «می سوزد» و حرام می شود! چرا؟ به علت اینکه سرباز، بدون توجه به تخصص و مهارتش، در جایی به کار گیری می شود که در اکثر اوقات هیچ فایده ای برای کشور ندارد، و بدتر از آن وقتی است که جوان به کارهایی مشغول می شود که انجام شدن یا نشدن آن کارها هیچ تفاوتی ایجاد نمی کند! بگذریم از مشکلات ریز و درشت جسمی و روحی که برای سربازان ایجاد می شود!

با اینهمه بخش کمی از سربازان به درستی به کارگیری می شوند و در دوران خدمت از بخشی از توانایی و عشق و علاقه شان به میهن استفاده می شود.

متاسفانه هم قسمت اول خدمت من در بندرعباس و هم قسمت دوم آن در پلیس راهور به کارهایی گذشت که اگر انجام نمی شد هم اتفاق خاصی نمی افتاد! در حقیقت 14 ماه خدمت من به نوعی بی فایده بود. هرچند وقتی فکر می کنم که در پلیس راهور، ساعاتی را به کنترل ترافیک و رفع مشکلات آن در سطح شهر پرداخته ام، یا در بندرعباس حداقل ظاهرا در برابر قاچاق یا سوء استفاده از امتیازات اموال دولتی ارتش فعالیت کرده ام کمی آرام می شوم.

یادم می آید اواخر دوران آموزشی بخش دوم خدمتم در آبان ماه 99، که به علت اینکه در ارتش آموزش دیده بودم هفت روز بیشتر طول نکشید، برگی را به دستم دادند تا مهارت هایم را در آن بنویسم. با چه شوق و ذوقی آنرا پر کردم! به خیال خودم یا در بخش رسانه ای و یا حداقل مرتبط با آن باید به کار گیری می شدم! از سوابقم در کار رسانه و همکاری با نشریات بومی و کشوری نوشتم. از اینکه مدیریت محتوای دو مجله اینترنتی را مدتها انجام داده ام. اما... روز تقسیم دقیقا افتادم جایی که اگر قرار بود خودم احتمال بدهم در ردیف آخر قرار داشت! یعنی پلیس راهور. آنهم با مشکلی که در زانویم داشتم و البته در سیستم نظام وظیفه هم ثبت بود.

نمی دانم چرا، اما به هر حال به این موضوع، یعنی «به کار گیری درست سربازان» هنوز که هنوز است رسیدگی نشده است. غالب سربازان راهور تحصیل کرده و دارای مهارت بودند. از دکتر دامپزشکی که باید در خیابان پست می داد و البته بعدا به بخش اداری همان قسمت منتقل شد، تا مهندس برقی که می توانست یک بلوک ساختمانی با 32 واحد را ظرف یک هفته با دو کارگر مدیریت و برق کشی کند! از حسابدار ارشد تا کارشناس ارشد حقوق. همه و همه در راهور بودیم...

امیدوارم روزی برسد که نیروی جوان کشورمان، پس از پایان خدمتش خوشحال باشد از اینکه در ارتباط با تحصیلش، تجربه کسب کرده و مهارت آموخته است! اگرچه این مهم با وضعیت فعلی خدمت سربازی بیشتر به خیالی خام شبیه است، اما به هر حال باید در گام دوم حیات با برکت انقلاب اسلامی این مشکل نیز اصلاح شود. توکل بخدا.

  • احمد طحانی