از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه نوشته های قابل انتشار، در هر موضوعی!

از هر دری سخنی

گاه خنده ای تلخ و گاه تلخی یک خنده، وجودت را در آتشی غریب می سوزاند...
اینجا غمکده ای است، پر از درد رفتن...
و تماشاکده ای است، لبریز از جدایی...
اینجا دنیاست!
سرای بی کسی...

  • ۰
  • ۰

پرده اول: چند سوال ساده!

آیا مسیر زندگی مان را انتخاب کرده ایم؟

یا مانند کاهی در باد، هر دم و هر لحظه به سمتی در حرکتیم؟

چه باید کرد؟ و برای انتخاب راه، از چه کسی باید کمک بگیریم؟

چه بخوانیم و به چه فکر کنیم؟

پرده دوم: پاراگرافی قابل تأمل!

این چند جمله را با دقت بخوانید:

من در تمام عمر خود چیز با ارزشی نیافتم جز آنچه به جنبه های معنوی و ارزش های انسانی منتهی می شود، همه ارزش های مادی سراب بود...
انسانها در خوابند و نقش ها نقش بر آبند...
کودکان دیروز جوانان امروزند!
جوانان امروز، پیران فردا...
و پیران فردا در بستر خاک آرمیده اند؛ چنان که گویی هرگز نبوده اند!

این چند از کتاب «رمز موفقیت» آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی است. کتابی فوق العاده خواندنی و جذاب که توصیه می کنم حتما آنرا بخوانید. البته این جملات روی جلد کتاب نقش بسته است.

پرده سوم: از کجا شروع کنیم؟

حتما شما هم گاهی احساساتی شده اید!

مثلا با دیدن فیلم مختار و شهادتش، تصمیم گرفته اید در راه خدا از همه چیزتان بگذرید!

یا مثلا با دیدن فلان فیلم هالیوودی، تصمیم گرفته اید راه موفقیت و ثروتمند شدن را طی کنید!

یا با دیدن و شنیدن خبر شهادت حاج قاسم، تصمیم گرفته اید در راه انقلاب خودتان را فنا کنید!
اما واقعا... از کجا باید شروع کرد؟

پرده چهارم: از بالا به پایین!

به نظر من، بهترین راه برای انتخاب «راه» و مسیر، حرکت از بالا به پایین است!

توضیح می دهم که منظورم چیست. اما این را در نظر بگیرید که کسی بخواهد از لابلای هزار و یک جور شبهه، حرف و حدیث، نقد و انتقاد، نگاه مثبت و منفی، خودش را بالا بکشد! آیا امکان پذیر است؟ به نظر من چنین چیزی ممکن نیست! و اگر کل شبانه روز هم به این مباحث بپردازد، باز وقت کم می آورد...

اما اگر برعکس باشد، یعنی کسی از بالا شروع کرده باشد، وقتی به این مباحث، یعنی شبهات، دیدگاه های انتقادی و... می رسد، گزینشی و مطابق با هدفی که دارد، مسیرش را انتخاب می کند و به این ترتیب، هم خودش را از مهلکه نجات می دهد، و هم هدفمند پیش می رود و حتی مفید واقع می شود!

پرده پنجم: شروع!

برای شروع چه کنیم؟

جواب ساده است: برای شروع باید شروع کرد!

بله؛ برای شروع، باید «شروع» کرد. و برای شروع باید حرکت کرد.

من پیشنهاد می کنم با چند سوال شروع کنیم:

1. من چه کسی هستم؟

2. در این جهان چه می کنم؟

3. عاقبتم چه خواهد شد؟

این سه سوال در واقع همان روایت نورانی امیرالمومنین است که می فرمایند: «رَحِمَ الله امْرَاً عَرِفَ مِنْ اَیْنَ و فی اَیْنَ وَ اِلی اَیْنَ» (کافی، جلد 1، صفحه 571) خدا رحمت کند آن کسی را که بداند از کجا آمده، برای چه آمده و به کجا می‌رود.

یا به قول مولانا: ز کجا آمده‌ ام آمدنم بهر چه بود/ به کجا می‌ روم آخر ننمایی وطنم!

پرده ششم: سوالات اساسی

اما اجازه بدهید از چند سوال آسان، اما اساسی دیگر سخن بگویم. این سوالات را بخوانید:

1. آیا با مرگ همه چیز پایان می یابد؟

2. آیا خدا وجود دارد؟

3. وظیفه من در زندگی چیست؟

این سه سوال ساده، می تواند ساعت ها فکر ما را به خود مشغول کند...

اما نکته این است که بدون نیاز به مطالعه، و کتاب و...، هر کسی می تواند به این سوالات پاسخ بدهد!

حتی اگر فرض کنیم در میان جنگ های انبوه، و در قبیله ای دور از تمدن و... متولد شده باشد!

چون پاسخ به این سوالات، و دیگر سوالات مشابه، در «فطرت» انسان نهاده شده است.

دلیل این مدعا هم روشن است:

همه انسان ها به نوعی به «معنویت» تمایل دارند. مطالعه بر روی قبایلی که هیچ نشانی از تمدن نداشته اند نیز نشان می دهد که آنها هم برای فرونشاندن عطش خود به معنویات، برای خود آیین و مسلکی ابداع کرده اند! و مراسمی معنوی دارند...

حتی آنها که به ظاهر بی خدا هستند نیز انتخاب و مسلک معنوی شان همین است: «پشت» کردن به معنویات!

پرده هفتم: از فرود و فراز!

اجازه بدهید از بالا به پایین شروع کنیم:

سوال: آیا خدایی وجود دارد؟

پاسخ: بله.

سوال: آیا ما در قبال این خدا وظیفه ای داریم؟

پاسخ: بله.

سوال: هدف از خلقت چیست؟

پاسخ: تکامل! (حرکت به سوی کمال)

سوال: چطور باید به کمال رسید؟

پاسخ: از طریق ادیان آسمانی.

سوال: کدام دین؟

پاسخ: اسلام.

سوال: کدام شریعت؟

پاسخ: تشیع.

به هر کدام از این سوالات باید ساعت ها و بلکه مدتها فکر کرد. چاره ای جز این نیست. اگر جز این باشد، انسان محکوم به نابودی و هلاکت است! آیا انسان، و این پیچیدگی های خلقت، برای نیستی آفریده شده است؟

اگر به درستی بیاندیشیم، چیزی به اسلم «حال» وجود ندارد! و انسان در میان گذشته ای پر از افسوس و آینده ای پر از ابهام دست و پا می زند! و به سوی «مرگ» حرکت می کند. هر نفسی که می کشد، یک گام به مرگ نزدیک تر می شود...

تنها چیزی که انسان را نجات می دهد، تمسک به معنویات است؛ در آن صورت است که انسان در مسیری قرار می گیرد که هدف خلقت است. به سوی کمال حرکت می کند و آن وقت از عالم ناسوت، به ملکوت، و از ملکوت به جبروت و از جبروت به لاهوت خواهد رسید!

کلام آخر: وقت تنگ است!

عزیزان؛ وقت تنگ است! زندگی در چشم بهم زدنی به پایان می رسد! و آنوقت ما می مانیم و یک دنیا «حسرت»...

باید کاری کرد. باید حرکت کرد. به فکر نجات خویش باشیم.

بهترین لذت این دنیا چیست؟ اگر تصور کنیم بهترین شبی که می توانیم با نگاه مادی برای خودمان رقم بزنیم، برای ما فراهم شده است و می توانیم آنرا انتخاب کنیم چه خواهیم کرد؟ در آن شب بهترین خوراکی ها و بهترین تفریح ها را فراهم می کنیم. اما در یک چشم بهم زدن، آن شب به پایان می رسد...

پس باید به چیزی چنگ زد و به چیزی تمسک جست که مانا و همیشگی باشد!

باید به عالم شادی برسیم...

شادی های مقطعی گذرا هستند. در یک چشم برهم زدن می گذرند و تمام می شوند... اتفاقا این شادی ها یک حسرت و افسوس هم در پی دارند! و انسان مدام با خود حسرت می خورد که چطور گذشت! و حیف که تمام شد!

اما رسیدن به عالم شادی، و جنت الهی، مانا و همیشگی است که فرمود: خالِدِینَ فِیها أَبَداً

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی